خدایا! بچه ها چه بیرحمانه پیر می شوند
به گزارش مجله عینک آفتابی، پیش از آن که پا به جهان بگذاری پیرت می نماید؛ چنان پیرت می نماید تا شیری را که از مادرت خوردی از یاد ببری. این خصلت فقر است. فقر، گرگی است که به گله کودکی ات می زند و بره رویایت را می درد. طوفانی است که از فراز قله های برف گرفته پایین می آید و روشنایی کبریت هایت را می سارق تا درخیال هم نتوانی شبی را با شعله ای بی جان به صبح برسانی.
مجله عینک آفتابی- علی خوشتراش: فقر کاری ترین زخم بشردرتاریخ است، زخمی که مرز نمی شناسد و سراغ هرکسی که می خواهد می رود و به یک زبان حرف می زند. بچه ها کار، بچه ها گرسنه، بچه ها باز مانده ازتحصیل، بچه ها بی شناسنامه و همه بچه ها محروم همگی نسل بی فردایی هستند که بی رویا و آرزو پا به هستی گذاشته اند تا میوه های شیرین خشونت فقر باشند.
وقتی به وسعت رنجی که بچه ها زمین می کشند نگاه می کنیم، تازه می فهمیم زمین تا چه حد فقیراست و تا چه حد اسیر.
بچه که بودیم با قصه های شیرین و فانتزی سرمان را گرم می کردند، اما میان آن همه روایت، این قصه دخترک کبریت فروش بود که تیغی برآرامش بچه هاه مان کشید و نشانمان داد که زندگی تا چه اندازه بیرحم است.
دخترک کبریت فروش قصه دخترک فقیری است که درسرمای استخوان سوز شب سال نومیلادی می رود در گوشه بازاری می نشیند تا کبریت هایش را به مردمی که مشغول خرید سال نوهستند بفروشد، مردم سرگرم خرید، توجهی به او نمی نمایند و کبریتی از او نمی خرند. درنهایت دخترک با افروختن کبریت هایش به تماشای رویاهایش می نشیند و در نهایت در سرما جان می سپارد.
دخترک چرا در بازار جان سپرده بود، دخترک چرا کبریت می فروخت؟ این سوال هنوز بی جواب مانده و اما آن احتیاج همچنان باقی است وهنوز دارد جان تک تک بچه ها فقر را یکی پس از دیگری می گیرد. همین هفته پیش، درشبی که اغلب ما در بازارها به دنبال خرید جشن بلندترین شب سال بودیم، بچه های از جنس دخترک کبریت فروش در گردنه ژالانه کردستان شمع عمرشان را در روزگاری سرد سوزاندند. فرهاد و آزاد خسروی برعکس خیلی ازهمسالان خود نه تنها شیرینی نوجوانی را نچشیدند بلکه فجیعانه مردند و فریاد زدند خدایا! خدایا! بچه ها چه بیرحمانه پیر می شوند و چه بیرحمانه می میرند.
منبع: همشهری آنلاین